سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

-دیروز جزء اون روزهای ماندگار بود! اینقدر که بچه ها دیگه آخرش قاط زده بودن از کنار هم بودن :))

- اتفاق بدی که افتاد و تا آخر شب فکرم رو مشغول کرده بود انتقادم به انسیه بود! کاش اینقدر بزرگ میشدیم که هیچی توی دلمون نمیموند که بعدا ً ژست انتقاد به خودش بگیره! 

- ما هر وقت دور هم جمع میشیم و توی کار این چهار تا بچه میمونیم من میگم اونایی که سه تا بچه دارن چی کار میکنن واقعا؟!ما که سه تا مادریم همه ش باید بگیم نکن،نزن،نریز، ... آخر سر هم کلی اینا با هم کنتاکت دارن!!!

- صبح مامان زنگ زده بود به همسرجان که اجازه ی ما رو بگیره فردا با خودش ببره مشهد! تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ....

خدایا! اونایی که یه جای دیگه جز ایران زندگی میکنن چطوری توی هوای بی امام رضا(ع) نفس میکشن،نشه یه وخ سال تا سال نتونیم بریم پابوس آقا برای تجدید نیرو...

- زل زدم به تلویزیون و توی دلم قربون صدقه آقا میرم که مثل همیشه با اقتدار جلوی دوربین وایستاده و میگه تفریح این روزام حرفای اوباما بوده، همسرجان بهم نگاه میکنه و میخنده! هرچی ازش میپرسم "چرا میخندی؟" هیچی نمیگه؟! فکر کنم فهمیده رقیب عشقی پیدا کرده :)) تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد رهبرم ....

پ.ن. تصمیمم نیست اینجوری بنویسم اما باید همه رو تند تند میگفتم





برچسب ها : همینجورانه  ,