چند روزه عمیقاً گرفتاریم! و البته شکرخدا که گرفتاریمون گرفتاریه مثبته!
بالاخره لنز رو گرفتم اما هنوز نذاشتم!
داداش جان دوست داشت شامی که دعوتشون میکنیم بریم پارک،منم دیروز صبح بعد از سفر شهری (!) کارهای فروش خونه که به خاطر دو دنگ ناقابل خونه مجبور بودم همسرجان رو همراهی کنم ظهر رسیدیم خونه و بعدش پکیج که فهمیده بود ما از این خونه رفتنی هستیم خراب شده بود و یه شصت هزار تومن توی گلوش گیر کرده بود و آدمهایی که میومدن خونه رو ببینن برای اجاره و ... بالاخره غذا رو درست کردم وظرف سالاد و ماست و مخلفات و ... پیش به سوی پارک!
که خوشبختانه به بچه ها کلی خوش گذشت، نیک آیین و خانم کوچولوی من کلی با هم بازی کردند! از دوچرخه سواری و بدو بدو بگیر تا تاب سواری و ...
شب هم رفتیم کلید منزل جدید رو گرفتیم و امروز عصر هم باید بریم دنبال بازسازیهای واجبش و انشالله تا آخر ماه اسباب کشی کنیم به سمت منزل جدید
فقط این وسط بد خوابیدنها منو حسابی خسته کرده! بعضی شبا فقط چهار ساعت میخوابم و باز شب که میشه میبینم خوابم نمیاد! حالا شاید با منزل جدید دوا بشه:))
دوست دارم بیشتر این روزها بنویسم ، از خودم و همسرجان و خانم کوچولو اما چند روزه که نتم قطع بود و امروز هم که باز باید بریم بیرون
باقی خدا و بس
برچسب ها : همینجورانه ,