3 شنبه ساعت 12 زنگگ زدن برای مصاحبه هماهنگ کردن!
خیلی دو دل بودم برم یا نرم!
آقای همسر گفت برو حالا قرار نیست حتماً جواب مثبت بدی ....
اول که رفتم یه تست شخصیت جلوم گذاشتن،منم با بی تفاوتی پرش کردم راستش یه کم بی خود بود البته بعدش فهمیدم تست استاندارد جهانیه:)) بعدشم یه تست استعداد یابی یا یه چیزی توی همین مایه ها!
کسی که مصلحبه میکرد (مسئول نیروی انسانی شرکت) یه خانم جا افتاده بود که 22 سال قبل توی امریکا MBA گرفته بود!شروع کردم از تجربه ی کاریم گفتن!خانمه گفت خب ما قرارداد 14 ماهه با شما میبندیم 192 ساعت در ماه!
منو میگی گفتم ببخشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــید!من توی رزومه هم زدم فقط پاره وقت!
گفت چرا آخه!گفتم من یه دختر کوچول دارم!
خانمه این دفعه 2 تا شاخ روی سرش سبز شد!رسماً کپ کرده بود
گفت مگه ازدواج کردی؟بهت نمیخوره که!
بعد کلی باهام بحث کرد که لازم نیست مادر تمام وقت پیش بچه ش باشه و منم دلایل خودم رو گفتم و قانع شد!
بعد خانمه شروع کرد ماجرای زندگیش رو گفت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حالا من دلم شور خانم فاطمه م رو میزنه خانم از ازدواجشو و بچه ش و شوهرش .... حرف میزد!
خانمه خیلی مصر بود که برم باهاشون همکاری کنم و گفت من تمام تلاشم رو میکنم شما رو به عنوان یه نیروی پارت تایم به کار بگیریم!
اون تست ها رو هم منشی نتایجش رو آورد!تست اولیه نشون میداد که من از عقل و احساسم با هم استفاده میکنم و یه جاهایی عقلانیتم میچربه!تست دومیه هم نشون میداد توی تمام زمینه ها جز موسیقی استعداد وافری دارم:)))))))))))
از اونجا که اومده بودم بیرون،هی به خودم میگفتم تو که چاخان نکردی دروغ هم نبافتی پس چرا اینقدر خانمه مجذوبت شده، بعد خودم با خودم کلی لبریز از احساسات باحال شده بودم :)))))))) زنگ زدم آقای همسر به میگم الان که فکرش رو میکنم میبینم توب ا یه نابغه ازدواج کردی!چقدر به خودت میبالی؟مرده بود زا خنده ... میگفت تو هر روز برو واسه مصاحبه وقتی اینقدر روحیه ت خوب میشه بعدش :دی
برچسب ها : همینجورانه ,