سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

امروز توی مترو بودم

یه صداهای نازی میومد

واسم خیلی آشنا بود

دنبال صدا گشتم دیدم یه نفسی همینجوری که آویزونه مامانشه و داره شیر میخوره هر از گاهی روشو بر میگردونه و صدا در میاره

دلم یهو لرزید بغض کردم

یهو انگار قلبم یه جوری شد،تند تند میزد

فهمیدم حسابی عاشقم و دلم میخواست تا خونه پرواز کنم که فقط به عشقم برسم





برچسب ها : مادرانه  ,