امروز قرار بود با همسایه مون و چند نفر دیگه بریم کلاس خیاطی!
بابام از دیشب ان قلت آورد که آخه تو این همه لیسانس و فوق لیسانس الان باید بشینی سر کارای مربوط به خودت ... نه اینکه تازه بری خیاطی یاد بگیری!
منم به بابام گفتم تصمیم گرفتم و ...
از دستم ناراحت شد که روی حرفش حرف میزنم اما من گفتم برم کلاس که لااقل یه لباس واسه خانم کوچولو درست کنم نه بیشتر!
صبح که قرار بود مامان بیاد پیش خانم کوچولو زنگ زد که بابا حالش خوب نیست و تو بچه رو بیار اینجا!
خانم کوچولو هم اگه این ساعت از خواب بیدار بشه خیلی بد اخلاقه،فلذا بی خیال کلاس رفتن شدم ....
همین!
برچسب ها : عروسانه(دخترانه) ,