سلام به همه
هی میومدم این چند روز یه چیزی بنویسم اما دختر کوچولوی مامان نمیذاشت رسماً! و البته تر حرف خاصی هم واسه گفتن نداشتم ....
عشقول مامان شبا بیش از 15 بار بیدار میشه یعنی حتی کمتر از نیم ساعت!رسماً شبا که میشه هنگ میکنم ...
حدودای 4-5 صبح هم رسماً قاط میزنم،از خودم و زندگی م و آقای همسر و خانم فاطمه و همه و همه بیزار میشم و دلم میخواد سر به تن هیچکی نباشه!
خانم فاطمه دیگه اصلاً صاف نمیخوابه، تا میذارمش توی جاش یه میبینم داره میچرخه و اصولاً -مثل مامانش- به شکم میخوابه یا به پهلو ...خیلی خوردنیه وقت خوابش...
دنده عقب هم که میره، همه ش باید شبا بکشمش بیارمش بالا توی جاش ...
بدون کمک هم میشینه،اما یهو میبینه سقوط کرده و ولو شده وسط اسباب بازیهاش :))
تازگیها هم داره سعی میکنه چهار دست و پا بره،اونم به این صورت که روی دست و پاهاش بلند میشه و خودش رو عین ننو تکون میده!البته این مال از اول هفته بود الان یه کم سعی میکنه در همین حالت خودش رو بکشه به جلو
گلکم دو روزه یه کلماتی با ق و گ میسازه!
حسابی هم تا دلتون بخواد بچه ننه شده ..... یعنی بغل باباش هم که هست دنبال من میگرده و گریه میکنه!واه واه خدا به دور ......
این پسر کوچولوئه،علی امینی رو دیدید تا حالا ... واقعاً نابغه ست یه جوری صحبت میکنه در مورد قرآن کفت آدم میبره .... خوش به حال پدر و مادرش با این تربیتشون ....
برم به کارام برسم تا این فسقلی مامان خوابه ...
دعا کنید خدا یه کم انرژی بیشتری بهم بده
برچسب ها : مادرانه ,