سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

عرض سلام و ادب

جاتون خاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی شمال خیلی خوش گذشت

هوا یه کم سرد بود و رفتنی بارون شدیدی میومد،حتی یه جا ماشین یهو خاموش شد که من هی توی دلم میگفتم چرا داریم با یه بچه میریم توی سرما اما روز آخر که بر میگشتیم همه خوشحال بودیم که رفتیم!

بوی بهارنارنج آدم رو دیوونه میکرد ...جای همه تون کلی هوای سالم و تمیز اسنتشاق کردم:دی

چون هوا ابری آفتابی بود و خانم فاطمه توی اون هوا اصلاً بالا رو نگاه نمیکرد-مثل مامانش چشماش رو اون هوا میزنه- خودمون رو میکشتیم تا یه دقیقه بالا رو نگاه کنه و ازش عکس بندازیم!

یه 3-4 تا عکس توووووووووووپ ازش گرفتیم که هم از سنش بزرگتر افتاده و هم خیلی خیلی خوشگلتر و بامزه تر حالا بعداً آپلود میکنم

فک و فامیل که خانم فاطمه رو میدیدن همه میگفتن وای انگار خودتو کوچولو کردن،فقط بذار گریه کنه که یه کم چشماش درشت بشه:))))

از اونجا با گوشی وصل میشدم اما نمیتونستم توی صفحه ی مدیریت پارسی بلاگ برم!

شنبه شب برگشتیم و مستقیم رفتیم ونه مامان اینا چون میدونستم دخترکم شبش کلاً بیداره!اونجا هم شبا تا 2-3 گاهاً بیدار بود ...هی زورکی میخوابوندیمش اونم گریه میکرد بعد که میدید ما هم بیدار شدیم شروع میکرد به حرف زدن -یعنی همون صدا از خودش در آوردن-

دیشب یه سر رفتیم منزل مادرشوهر و شب خیلی دیروقت اومدیم خونه!ساعت 8 صبح هم خروسمون بیدارمون کرد حالا خودش خوابیده:دی

فعلاً این پست رو قبول کنید تا اگه دخترکم بیدار نشد بازم بنویسم....





برچسب ها : مادرانه  ,