سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

شب تلخ ....

دیروز رفتیم دکتر، چون دکتر خودش فقط صبحها بود و من دوست داشتم آقای همسر در جریان بچه قرار بگیره رفتیم پیش یکی دیگه که تعریفش رو از خیلیها شنیده بودم

نشستم گفتم بچه م هم کم خوابه هم بد شیر میخوره

وزنش کرد گفت اینقدر به بچه ت شیر نده:)) هر 3 ساعت یه بار!گفتم اگه نخورد چی،گفت بهش شیر نده تا 3 ساعت بعد،خودش یاد میگیره دیگه!!!

بعد شروع کردم مدل خوابیدنش رو تعریف کردن!!!کلی دعوامون کرد که چرا بچه رو اینطوری عادت میدین و روی پا خوابوندن بدترین کار ه!من الان رو نمیبینم و دارم در مورد چند ماه دیگه میگیم و ....

گفت بذارید چند شب گریه کنه تا خودش خوابش ببره و یواش یواش خوب میشه

ما هم دیشب همین کار رو کردیم

الهی بمیرم واسه دخترم اولش گریه میکرد بعد یواش یواش شروع کرد به جیغ زدن تا اینکه خوبش برد دوباره بعد از یه ربع نیم ساعت بیدار شد و این دفعه شدیدتر گریه میکرد و آخراش دیگه ناله میکرد یه جوری که هم من هم آقای همسر گریه مون گرفته بود،مگه یه پدر مادر چقدر میتونه دلشون از سنگ باشه که ضجه ی بچه ش رو ببینه و کاری نکنه ....از طرفی همه ش نگران بودم نکنه توی روحیه ش تاثیر بد بذاره و ...

دیشب بالاخره خوابید و 6 صبح به زور بیدارش کردم برای شیر خوردن،اما خیلی نگرانم نمیدونم کاری که کردیم درست بود یا نه!

همه ش توی دلم میگفتم خدایا خودت میدونی که ما عاشق بچه مونیم بهش بگو و توی دلش بنداز که ما برای خاطر خودش داریم این کار رو میکنیم...

دکتر گفت اینقدر بهش نچسب!یه کم به کارای خودت برس (من رسماً از وقتی خانم فاطمه بیدار ه تا وقتی بخوابه همه ش کنارشم یا برم توی آشپزخونه هم جلوی دیدشم) حالا امروز برای اولین بار خودش خوابش برد،یه کم فقط نق زد تا خوابید ....

خدا خودش بهمون کمک کنه که اگه راهی که میریم درسته بتونیم ادامه بدیم ...





برچسب ها : مادرانه  ,