دیشب دخترکم از 8 شب خمیازه میکشید و من و آقای همسر هم کلی خوشحال که امشب خانم فاطمه زود میخوابه
نشون به اون نشون که تا 4.5 بیدار بود نه گریه میکرد نه مشکلی داشت،فقط خانم دوست نداشت بخوابه با اینکه روزش هم درست و سحابی نخوابیده بود!!!!
دیگه 4.5 احساس کردم بدنم داره لمس میشه دراز کشیدم دخترکم رو هم گذاشتم کنارم،گفتم تا هر وقت دلت میخواد شیر بخور که مامان خوابه خوابه!
یه 2-3 باری با صداش بلند شدم و ....
اما دیگه نفهمیدم چی شد تا آقای همسر که واسه نماز بلند شده بود بهم گفت ببین نفس میکشه یا نه!
سکته کردم با این حرفش اما خب مشکلی نبود
میگم این چه جور حرف زدنه میگه آخه پتو افتاده بود روی صورتش ....
کلی از دست خودم عصبانی بودم واسه این کارم اما واقعاً نمیتونستم دیگه بیدار بمونم ....
همه ش میگم الله خیر حافظ و هو الرحمن الرحمین
برچسب ها : مادرانه ,