سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

خانم فاطمه خوابیده و من از فرصت استفاده کردم برای رسیدن به علایق پیش از مادر شدن! اول از همه مرسی برای کامنتها وو دلگرمیها، خیلی خوبید ....

با کامی خونه بابا نمیتونم وارد پارسی بلاگ بشم فلذا الان رفتم از انسی مودم گرفتم وصل کردم به لپ تاپ اما سرعت اینم در حد بوندسلیگاست! امیدوارم تا کوچولو بیدار نشده لااقل بشه یه پست گذاشت.

با هم داریم بیشتر هماهنگ میشیم ایشون همچنان روز رو با شب اشتباه گرفتن و شبا تا خود صبح بیدارن!!!! یعنی قیافه ی من 7 صبح دیدنیه، خانم فاطمه رو میدم دست مامانم یا آقای همسر و میگم بیاین چند ساعت ما رو از هم دور کنید و اونا هرجوری هست یه 2 ساعت نگهش میدارن تا منن بخوابم!

وقتی یه بچه 2-3 ماهه میبینم میگم یعنی این روزا میگذره؟!

البته اوضاع خیلی خیلی بهتر از قبل ه!

دخترم عمیقاً شبیه خودمه البته موهاش روشن تر از منه و هنوز رنگ چشماش معلوم نیست اما وقتی البوم بچگی هام رو دیدم عکس نوزادیمون شبیه هم بود(البته آقای همسر هم قیافه ش شبیه خودمه)

یه جور نفس خاص هم میکشه که همه میگن وای عین خودت(یه جور نفس از ته دل

خدا نکنه شروع کنه به گریه کردن از شدت گریه کبود میشه و یه جوری بدنش میلرزه دل آدم براش میسوزه

منو شبیه شیر میبینه! مثلاً بغل  بقیه ست خوشحال و شاد ه اما همین که من نزدیکش میشم زبونش رو میاره بیرون، چند ساعت قبل تازه خوابش برده بود دستم رو گرفتم روی صورتش نور نخوره یهو دیدم چشماش رو باز کرد و فکر کرد وقت شیر خوردنه:))

هر وقت بهش نگاه میکنم میگم جلل خالق که این نوزاد کوچولو تا چند وقت قبل توی دلم بود! واقعاً خدا رو شکر برای همه ی نعمتهاش

معصومه 2 روز قبل اومده بود خونه مون داشتیم با بچه ها ور میرفتیم و ... خنده مون گرفته بود که هرچقدر هم درس بخونی و فوق و ... بازم آخر سر باید بچه ت رو عوض کنی و بهش شیر بدی و ... که الحق  هیچی قشتگتر از این نیست ...

من برم دخترکم بیدار شد

دعامون کنید





برچسب ها : مادرانه  ,