سلام
نمیدونم از کجا باید شروع کنم اما میدونم مادر شدن سخت ترین کار دنیاست
هفته ی اول نهایتش 3-4 ساعت هم نخوابیده بودم
خانم فاطمه همه ش بغلم بود و به کل یادم رفته بود سزارین کردم
رسماً دچار افسردگی شده بودم
2 بار بردیمش بیمارستان اینقدر که گریه میکرد و همه گفتن طبیعیه
نمیفهمیدم این چه طبیعیه که 6 ساعت یک ریز یه بچه گریه میکنه!!!
روز تاسوعا رفتیم بیمارستان و از اونجا وسایل رو برداشتیم و رفتیم خونه ی مامانم اینا که یه کم روحیه م عوض بشه تا دیروز اونجا بودیم
بابام خیلی کمک حالمون بود و عجیب آرامش میداد حتی به خانم کوچولو
فرشته کوچولو نصفه شبا با یه لبخندش انگار همه ی خستگی رو از آدم میگیره
کم کم داریم با هم کنار میایم
الان خوابوندمش و خودم هم دارم میمیرم از خستگی اما گفتم بیام یه ثبت خاطرات کنم از این روزهای خیلی خیلی سخت اما شیرین
پ.ن. یکی از قشنگ ترین لحظات زندگیم وقتی بود که دخترم رو دیدم! هرکاری میکردن بی حسی بهم جواب نمیداد،4 بار امتحان کردن!درد داشت و گفتن بهتره بی هوشت کنیم اما زیر بار نرفتم ...انصافاً تمام دردش می ارزید به دیدن دخترم اونم توی همون لحظه ی اول
برچسب ها : مادرانه ,