1. بعد از راهپیمایی دارم از گرما غش میکنم،زود میریم دوش میگیریم و میام بیرون دنبال یه لباس خنک میگردم! توی کمدم چشمم به یه پیرهن میخوره که از چهار تیکه پارچه فقط تشکیل شده! پوشیدم میگه وای مامان چه حوشگله! این لباس عروسیه؟!
پ.ن. بچه م اینقدر همیشه مامانشو با بلوز شلوار دیده فکر میکنه پیرهن مال عروسیه!!!!
2. دارم با یکی از بچه ها توی وایبر حرف میزنم، صدای گوشی خیلی کمه در حد بیب خیلی آروم!میگه مامان صداشو قطع کن موقع نماز خوندن حواسم پرت نشه!
پ.ن. دقیقاً ساعت 3.5 بامداد!!!
3. پیرهن باباش رو انداخته روی سرش ادای گریه کردن در میاره و میگه "یا حسین" .... مردم از خنده!اینقدر طبیعی ادا در میاره
پ.ن. نه اینکه دخترک ما اینقدر مذهبی باشه!!!من از لحظاتی که خودم بیشتر دوست دارم مینویسم!مثلاً چند روز قبل میگفت سی دی بذار برقصم که البته این اثرات منزل پدریه! من هم براش سی دی علی فانی رو گذاشتم با العجل العجل ش داره میرقصه! خودمو میزنم به اون راه و باهاش ورزش میکنم!!!!
برچسب ها : مادرانه ,