دیشب دخترکم همه ش گریه میکرد توی خواب،بدنش درد میکرد! ظهر که بیدار شد آبریزش بینی شدید داشت و اون گریه ها هم گریه ی قبل از مریضی بود!
چندماهی بود که مریض نشده بود و دوست داشتم این شبا هم مریض نمیشد اما خب حتماً صلاحی بوده دیگه ...
داشتم جوشن گوش میدادم که اومد بغلم و خوابید
دم دمای قران به سر بیدار شد،میتونستم بخوابونمش اما دوست داشتم خودش هم قران به سر کنه، دوست داشتم یه بچه ی پاک و معصوم بیارم پیش خدا بگم به خاطر این، به خاطر معصومیت این ببخش منو ...
پ.ن. همیشه از بچگی دوست داشتم احیا رو توی جمع باشم! میگم یکی توی جمع شاید دستش به بالا بند بشه و خدا به برکت اون ما رو هم نگاه کنه! اما این روزا که خونه م،دلم یه جورایی میگیره اما راضی م ....
برچسب ها : مادرانه , دل تنگانه(مذهبی) ,