سه چهار ساعت درد شدید....
یه وقتایی درد میکشی و نتیجه ش میشه بچه ت که میذارن روی دلت,یه وقتایی ننیدونی با این درد چه بلایی سرت میاد!
درد که داشتم همه ش میگفتم"درد را از هر طرف بخوانی درد است"
دیگه اینقدر دردم وحشتناک بود که همسرجان گفت بریم بیمارستان
خدا میدونه سه طبقه رو چه جوری رفتم پایین و تا برسیم بیمارستان این راه چقدر طولانی بنظر رسید و چقدر بغضای دردناکم ترکید و اشکم جاری شد ...
بیچاره مامانم که هی حمد میخوند و همسرجان که هی از ایینه نگاه دردناک منو میدید ....
رسیدیم و بلافاصله زنگ زدند دکترم و یه سری دستورات دارویی داد!
چهارتا دکتر زنگ زدم و رفتم و ... همه میگن توی این وضعیت هیچ کاری نمیشه کرد و باید منتظر موند تا ببینیم یا میمونه یا میره ....
برچسب ها : یاری که نماند ,