از پریروز که یه عالمه مهمون داشتیم یهو شرایطم عوض شد .... اینقدر که از دیدن اون همه خون گریه م قطع نمیشد!
با یه دکتر با واسطه حرف زدم گفت شیافت رو دوبرابر کن و یه سونوی دیگه هم بده
دیشب یک و اندی شب که نوبت سونو بود,دکتر هرچی گشت ضربان قلب بچه م رو ندید!گفت یا به دلیل شرایطتت دیده نمیشه یااز بین رفته!
همسرجان که همه ش میگه یا میمونه یا میره,غصه نداره که!
اما ته دلم غصه داره,ته دلم یه غم سنگینی لونه کرده که با هر دردش دلم میخواد گریه کنم
افوض امری الی الله ...
فعلا تهدید به سقطم,اما هنوز نمیخوام قبول کنم شاید یار توو دلی م,از توی دلم پر بزنه ....
پ.ن.از دیشب دراز کشیدم که مثلا درحال استراحتم!فقط چهار پنج نفر دور و وویهام میدونن و الان بقیه شاکی هستند که چرا عیدی هیچ جا نمیریم و به کسی سر نمیزنیم!امروز همسر میگفت بذار به مامانم بگم که فکر نکنه چرا نیستیم و سرمون کجا گرمه و . .. اما انگار دلم نمیخواد کسی بدونه!
برچسب ها : یاری که نماند ,