از وقتی از خونه معصومه اومدم.دارم به حرفای دوستش فکر میکنم!
دوستی که از روز زایمانش به عنوان بهترین روز عمرش یاد میکنه و حتی بریدن بند ناف بچه ش به دست شوهرش و ... چه جوری میشه که جدا میشه و ...
یعنی چه جوری میشه رو میفهمما!چون اون سه چهار روز که از همسرجان حسابی ناراحت بودم یه جورایی حس کردم داره وجودش برام بی تفاوت میشه!
حالا تو فکر کن وقتی با یه ناراحتی جزیی به اینجا برسی کافیه یه چیز مهم بشه دلیل اختلاف!
چقدر باید مراقب زندگی بود ...
برچسب ها : همسرانه , رفیقانه ,