دل توو دلم نیست,واقعا دارم از استرس قالب تهی میکنم!یعنی این بیست و چهار ساعت میگذره؟؟؟؟
همسرجان حسابی فکرش درگیر کارشه, حتی واسه عمل فردا هم میگه تا ظهر تموم میشه من برسم به کارام؟؟؟و من بهش غبطه میخورم کاش یه کم از حسش رو من داشتم:-(
حتما شنیدید توی روضه ها,شب عاشورا,حضرت زینب به امام حسین میگن شما مطمینی از یاران و اصحابت؟اون دلهره ی شب اخر ....
بعد پیش خودم میگم حضرت زینب که حتما میدونست چی در انتظارشه,میدونست تمام عزیزانش رو از دست میده,میدونست فردا شروع اسارتشه,اگه قرار به نمره دادن سختی ها باشه,سختی خانوم حضرت زینب میشه بینهایت و من یک اپسیلون بیشتر از صفر!
کاش صبورتر بودم....واقعا رووم نمیشه به خدا بگم "امن یجیب المضطر ..." اخه اضطرار من کجا,اضطرار خانوم کجا؟!
واقعا واقعا واقعا ناشکری نمیکنم به شرایط,چون واقعا اتفاق وحشتناکی نیست,میدونم که میگذره و انشاالله بخیر و عافیت,اما قلبم واقعا تحت فشاره....
بعد هی چشمم میوفته به اون گفته ایت الله بهجت که حضرت رسول فرمودند:درد شما گناهان و دوا و درمانتان استغفار است ....یا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انا کنا خاطیین
پ.ن. خیلی پراکنده نوشتم,اما نوشتم که یادم بمونه این روزها رو!دیشب داشتم فکر میکردم که من دقیقا مثل همون تشبیه توی قرآنم که وقتی کشتیشون غرق میشه میگن خدا,بعد که به ساحل میرسن یادشون میره!!!
یا رب نگویمت دستم بگیر,دستم گرفته ای ز عنایت,رها مکن