سلام
4 سال قبل همچین روزی (اول ذی الحجه) توی شهر قم، توی خونه ی یه بزرگوار به عقد هم در اومدیم
شبش شب خاصی بود، دلهره ای داشتم عجیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب! یادمه تا نزدیکیهای صبح بیدار بودم و مینوشتم و اشکام همینجوری میومد! سخته که با یه "بله" گفتن بدونی زندگیت تغییرات عجیبی میکنه ....
بعد از اینکه عقد کردیم (به شمسی میشد 10 آذر87) پاییز حسابی پادشاهی کرد و یه بارون مشتی مهمونمون کرد!
تا خود تهران من و آقای همسر و دو تا خواهرا زیر بارون شعر خوندیم،جوک گفتیم،خندیدیم و ...
چقدر زود میگذره، چقدر زود میگذره
یادمه عمره دانشجویی با معاون کاروانمون رفتیم یه جا -فکر کنم شعب ابی طالب بود- گفت اینجا حضرت خدیجه دفن ه! اونجا فقط دلم میخواست زندگیم یه جوری باشه که مثل حضرت خدیجه زندگی کنم،از ته قلب خواستم اینو از خانم
اما حالا میبینم زندگی خیلی خیلی پیچیده تر از این حرفاست، وقتی میبینم کسی که توی جوونی اعتقادات خیلی محکمی داشت اما الان که افتاده توی سراشیبی خمس مالش رو هم نمیده و هزارتا دلیل میاره برای خودش میترسم! وقتی میبینم حافظ قران و نهج البلاغه و ... دنبال دلیل عقلی میگرده واسه روزه گرفتن و بعدشم بی خیال روزه گرفتن میشه میترسم! وقتی میبینم با حجابی صد برابر حجاب من میوفته توی مهلکه گناه میترسم! وقتی میبینم آدمایی رو که روی کارهای دوران بچگی من حکم بی خدایی میزدن و الان اون کارها رو توی جوونی انجام میدن و دیگه حکمی براش قائل نیستن،میترسم! وقتی ...وقتی.... حقیقتاً میترسم از عاقبتم/عاقبتمون
خدایا!میشه سالگرد بهترین روز زندگیم بهم هدیه عاقبت بخیری بدی! به من تنها نه!به جفتمون ... میگن هر کسی رو توی قبر خودش میذارن،من اینو قبول ندارم! ماها باید کمک کنیم بریم بالا، باید واسه همدیگه نردبون رسیدن به آرامش و خدا باشیم ...
خدایا! لطفا ًهوای جفتمون رو داشته باش
خدایا! کمکمون کن فرزندان صالح تربیت کنیم که بشن باقیات صالحاتمون
خدایا! کمکمون کن برای کمک به هم از تو دور نشیم و همیشه ی همیشه ستون زندگیمون باشی
خدایا! عاشقمون کن،عاشق
برچسب ها : همسرانه , دل تنگانه(مذهبی) ,