سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

 

سلام

صبح بخیر

* ساعت 8 آقای همسر داشت صبحانه میخورد منم خواب و بیدرا بودم که خانم فاطمه بیدار شد!منم از فرصت گفتم استفاده کنم تا باباش هست یه چرتی بزنم. آقای همسر داشت گاز رو روشن میکرد چایی دم کنه که یهو صدای جیغ خانم فاطمه اومد!چنان با استرس از جام پریدم که نگوووو

فکر کردم بچه م سوخته با کتری یا .... بعدش دیدم نه!این خانم خانما جدیدا ًیاد گرفته کشوها رو میکشه بیرون بعد دستش رو میذاره روشون و میره بالا!انگار اومده بره بالا یهو کشو بسته شده و دستش مونده لای کشو!

یعنی تا چند دقیقه هنگ کرده بودم!حالا خانم خوابیده و مامانش بیداره!

* انشالله فردا صبح عازم مشهدیم و نایب الزیاره... وای که دلم داره واسه این سفر پر میزنه!فقط یه کم استرس دارم اونم فکر کنم واسه بار اول رفتنه و اینکه هنوز نتونستیم جا گیر بیاریم که اونم خود صاحبخونه انشالله جور میکنه!

قبلنا میرفتیم مشهد با یه چمدون کارمون حل بود حالا الان علاوه بر وسایل خانم فاطمه،باباش میگه کلمن رو هم برداریم که غذای خانم رو ببریم با خودمون!در کنارش کالسکه رو هم اضافه کنیم!

مطمئنم این دفعه رفتنمون با دفعات قبل خیلی فرق میکنه!مثل اولین باری که بعد از عقد رفتم!حرم رفتنمون حتما ًمحدودتر میشه اما امیدوارم خود آقا به برکت وجود خانم فاطمه حلاوتش رو بهمون بچشونه...

* کارهای عروسی خاله ملیکا هم حسابی قاطی پاتی شده!آدم خواهر عروس باشه و هنوز به هیـــــــــــــــــــــــــــــچ کارش نرسیده باشه!وقتی برگردیم هفته ی بعدش عروسیه!

برم به کم به کارهام برسم،شد دوباره میام.نشد هم حلال کنید تا 1 شنبه که برگردیم