امروز همسرجان که اومد خونه پکر بود اساسی!
گفتم حتماً باز رفته خرید و قیمتها نجومی رفته بودن بالا !پرس و جو کردم نبود!
یه کم خودمو زدم به بی خیالی،ین جور وقتها اگه نیاز باشه خودش حرف میزنه وگرنه تلاش من بی فایده ست!
گفت واقعاً خسته شدم!و بعد تعریف کرد که دوتا مرد جوون از اینا که دنبک میزنن و ... توی اتوبوس رفتن قسمت زنونه و ....!و ایشون به هر کی گفته کسی کاری نکرده برا یاینکه اینا رو بندازن بیرون یا حداقل از قسمت زنونه بیان بیرون!
حقیقتش وقتی صحبت میکرد زیاد به عمق ناراحتیش نمیتونستم پی ببرم!
زیاد پیش اومده بود که توی اتوبوس سوار باشم و همچین صحنه ای ببینم اما اینقدر ناراحت بود و هست که هنوز خوابش نبرده و میدونم فکرش درگیره ...
جدیدنا زیاد دنبال نهی از منکر ه!نگرانشم .... شایدم نیازه نگران خودم باشم که بعضی از منکرا برام خیلی هم دردناک نیست ...
خلاصه که با این سرعت میترسم یه بلایی سرش بیاد:(
برچسب ها : همسرانه , دل تنگانه(مذهبی) ,