سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

سلام به همه

خانم فاطمه از شب عروسی بهم خیلی بدجور چسبیده!اینقدر که حتی نمیذاره برم آشپزخونه یه لیوان آب بخورم!الان هم به زور خوابید تا بیدار نشده گفتم یه سر بیام اینجا!

عروسی خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خوب بود!یه جورایی فراتر از اونیکه فکر میکردیم...

با اینکه از آهنگ و قر و ... خبری نبود اما عمیقاً خوش گذشت!

خواهر عروس بودن خیلی باحاله ....

خانم فاطمه اون روز کلاً دست باباش بود،لباسم یه جوری بود که نمیتونستم بغلش کنم و فقط یه نیم ساعتی اومد که همه دوست داشتن ببیننش اونم هیشکی رو تحویل نگرفت!!!دوباره فرستادمش سمت باباش...

شب که اومدیم خونه آقای همسر حسابی بهونه گیر شده بود! هم خسته شده بود و هم به خاطر جریاناتی واسش سوء تفاهم ایجاد شده بود. موهام رو که باز میکرد هی غر میزد منم خودمو زده بود به خنگی که مثلاً نمیفهمم تو ناراحتی و هر چی میگفت یه جوری به شوخی تموم میکردم!رفت بخوابه که منم برم آرایشمو پاک کن اومد توی اتاق بهم یه چیزی گفت و رفت!دستگیرم شد که جریان از چه قراره ...

منم اومدم نشستم کنارشو هی سع یکردم مسئله رو براش باز کنم تا حل بشه!بهتر شد اما کامل نه ...

فرداش پاتختی بودیم زنگ زدم گفتم بیا با هم بریم خونه،باز یه دو سه تا تیکه انداخت باز من خودمو زدم به خنگی!

اومدیم خونه باهاش یه عاااااااااااااااااااااااااااااالمه حرف زدم-راستش برای خودم هم عجیب بود که چرا عصبانی نشدم از طرز فکرشو و یه مشاجره ی حسابی راه ننداختم، به شدت آرووم بودم این دفعه- فکر کنم دیگه قانع شده بود البته هنوز احتمال میدم ترکشهاش مونده باشه،که باید مراقب باشم اگه باز بحثش رو کشید وست ناراحت نشم و راست و ریسش کنم!

چه کنیم که هر چی میکشیم از یه مثقال زبونه که بلد نیستیم چه جوری صحبت کنیم!فکر نمیکنیم با یه حرف خیلی خیلی ساده ممکنه توی ذهن طرف مقابل چه سناریویی ایجاد کنیم!حیف که به اون شخص هم نمیکتونم بگم بیشتر مراقب حرف زدنش باشه چون هزار بار گفتم و فایده نداشته!!! 

اما خب آخر شبش آقای همسر اومد کنارم نشست و بهم گفت که خیلی مهربونم و منو خیلی اذیت کرده و من ببخشمش و از این حرفا!و حسابی گوشام دراز شد با این حرفا:))))

این ماجرا با خوبی گذشت - شاید دفعه ی اولی بود که یه ماجرا این طوری ختم بخیر شد- و برای خودم یه درس شد که به طرف مقابلم اجازه بدم حرفش رو بزنه و از همون اول با اولین کلمه زود گارد نگیرم و همه چیز رو بهم نریزم حتی اگه میبینم طرفم به شدت فکر میکنه حق با اونه!

امیدوارم همگی خوب و خوش باشید

تولد امام رضا(ع) مبارک باشه و انشالله به زودی زود برید پابوسش که بدجوری آرامش بخشه

این روزا همه ش یاد 4 سال قبل مراسم بله برون و نامزدی خودم میوفتم ...چقدر خوبه آدم روزای خوبه واسه این مراسم مهم در نظر بگیره کههمیشه براش خاطره انگیز باشه....

در پناه حق





برچسب ها : همسرانه  ,
<      1   2