سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

حق با کیه

اصلا از سختی های زندگی مشترک همینه که نمیدونی وقتی طرف ت بهت توپیده،اونم از یه مسیله فوق مسخره،بعد هی بزرگش کرده و کشش داده،تازه بنظرش هم حق با خودشه،اگه تو بری جلو پررو نمیشه!!!!!!!

یه مدت برای خودم حل کرده بودم که "نه،پررو نمیشه"!اما باز وقتی میبینم حتی بعدش هم میگه حق با خودش بوده و من اشتباه کردم،رسما لجم در میاد!

البته یکی از درونم میگه بی خیال مگه عمر دنیا چقدر ه!

و حقیقتا هم بعد از فروکش کردن ناراحتی م میتونم پیش قدم بشم برای آشتی،اما باز اون قسمت حق با کیه،اذیتم میکنه



یه وقتایی فکر میکنم کاش همه مون یه رفیق خیلی نزدیک داشتیم که صاف توی چشمامون زل میزد و بهمون میگفت که مقصد،اینجا نیست!

اینجا صرفا یه گذرگاهه،یه گذرگاه که لغزشاش ما رو توی پرتگاه میندازه که درومدن ازش نشدنیه یا شاید درحالت خوش بینانه خیلی سخته!

کاش بود و وقتی میدید داریم اشتباه میریم چنان سفت میزد زیر گوشمون که خوابمون بپره...

پ.ن. مطمینم که اجابت یکی از دعاهای مامان و بابام در حقم،رفیق خوب بوده،امیدوارم که برام بمونه تا همیشه،برای هم پل باشیم که این گذرگاه رو بهتر بگذرونیم در راه بندگی خدا.

پ.ن.2. کسی هست از آشنایان(نه به صورت گذری) اینجا رو بخونه!؟میشه کامنت بذارید؟



به نام خدا

داشتم فکر میکردم چقدر خوشبختیم،

وقتی دور هم جمعیم،بی غیبت و دروغ،صدای خنده هامون بلنده

وقتی ته دلامون مملو از ارامشه....

امروز که ناهار اومدیم خونه،دیدم مامانم لوبیا پلو درست کرده و بابا و همسر و خواهر هم اومدن و دور هم ناهار خوردیم،بعدش هی حرف زدیم و بچه ها سروصدا کردند و...  

مامان بساط شام رو درست کرد،تاس کباب دوست داشتنی با عطر به و هویج و آلو و...

زنگ زدیم به شوهرخواهر که بیاید و شکرخدا شام همگی دور هم بودیم،کیک تولد همسر که سورپریزانه توسط باجناقش خریداری شده بود کلیییییی به جمعمون حال مضاعف داد،واقعا الحمدلله...

یه وقتایی فکر میکنم درمقابل این همهههههههه لطف خدا،واقعا ما چی کار میکنیم!؟کاش قدردان باشیم،ناشکری نکنیم توی سختیا....

فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (15) وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ 



پنج شنبه ... «مکان فکه ... اینجا فقط عطش است و رمل ... همه جای اینجا بوی کربلا می دهد،‏هر جا که قدم می گذاریم ... اما فکه عجیب حول حرف دوم خود طواف می کند ...ک یعنی کربلا... اینجا یاد رقیه  سه ساله ی حسین (ع) افتادم... کی میگه پای سه ساله طاقت این گرما رو داره؟! ... اینجا بوی فاطمه (س) می دهد، اینجا قتلگاه فرزندان فاطمه است،‏فرزندانی که هنوز خیلیهاشان به سن جوانی نرسیده بودند، مگر می شود سرشان را روی دامن مادر نگذاشته باشند؟! ... ای ساربان اهسته ران،‏آرام جان گم کرده ام ....» وقتی برای وضوی نماز ظهر پاهام رو روی خاک گذاشتم،‏احساس کردم از داغی خاک داره تاول می زنه... اینجا سید شهیدان اهل قلم هم پرواز کرده بود  

.......

اینا نوشته های منه،اسفند 85!!!!اولین باری که اردوی راهیان نور رفته بودم!همه قسمتها،همه منطقه ها رو دوست داشتم اما فکه رو یه جور دیگه!

حالا یهو خیلی اتفاقی وقتی کتاب "سلام بر ابراهیم" رو خوندم دیدم توی عملیات مطلع الفجر،دوتا کانال بوده،کمیل و حنظله، که رزمنده های زیادی رو توی خودش نگه داشته،اون کانال توی منطقه عملیاتی فکه بوده... .

امرپز که اخرای جلد 2 بودم،همینجوری زدم شبکه افق و دیدم سالگرد شهدای کانال کمیل و حنظله ست،روایتگری از شهید ابراهیم هادی.... شهیدی که عاشق بی بی دوعالم،حضرت فاطمه بود، شهدایی که 4،5 روز مقاومت کردند بی اب و غذا،وقتی دیدند مجروحین رو نمیتونن عقب بیارن همگی موندن و مقاومت کردند .....

و من عاشق تر شدم ... کاش بازم قسمت بشه برم فکه...



دیروز مامان زنگ زده بود به خاله م،درمورد یه چیزی سوال کنه،بعد یهو گفت باشه بهش میگم خودش پولش رو باهات حساب کن!چشمام گرد شد که من چه حسابی با خاله م دارم!

 

مامانم گفت خاله جون میگه من فلان چیز رو خیلی وقته که میخوام بدم به محدثه،پولش رو هم نمیخوام!

یعنی از دیروز تا حالا توی شوک هستم.

هی با خودم خیال پردازی میکنم بعد میگم تا کامل مال خودت نشده،فکر کردن درموردش ممنوع!



ساعت 10.5 زینب رو اوردند خونه مون و خودشون رفتند بیمارستان.

یه ربع قبل زنگ زدند که دخترک دنیا اومد.

خداروشکر

الحمدلله

دلم برای دیدن جفتشون لک زده????



ساعت 10.5 زینب رو اوردند خونه مون و خودشون رفتند بیمارستان.

یه ربع قبل زنگ زدند که دخترک دنیا اومد.

خداروشکر

الحمدلله

دلم برای دیدن جفتشون لک زده????



   1   2      >